روانی منp35
تهیونگ:چیه؟رد لبای یه عوضی روی لبای زنم بود!
{ لب تو لب شد که…رابرتتتتت🗣️}
چقدر عوضیه خب به تو چهههه!!من تورو نمیخواممم
هانا:د اخه بهتوچهههه(داد)من تورو دوست ندار…(جلوی دهنشو گرفت)
نه..نباید اینو میگفتمممم چراااا گفتممم…اینکه الان منو میزنه عجب غلطی کردماااا این دهن من رو گل بگیرهههه
چشماش رسما قرمز شد..رگ گردنش زد بیرون…حس میکنم الان منو میک*شه
تهیونگ:منو نمیخوای؟(جدی)
هانا:ت..تهیونگ
تهیونگ:پس چرا اون روز اومدی پیشم؟(جدی)
هانا:از دهنم پری..
تهیونگ:میخوای بری؟میخوای از من جدا بشی؟
هانا:تهی…هوففف!!اره میخوام ازت جدا بشم نمیخوامت!!خوبه الان؟
تهیونگ:اوه…انگار نمیدونی نه؟(سرش پایینه)
هانا:چی؟منظورت چیه؟
تهیونگ:مگه اینکه از روی جنازه ی من رد بشی هانا!(نیشخند_سرش رو گرفت بالا)
هانا:تهیونگ داری چی میگی؟(کمی نگران)
جواب سوالم رو نداد و ماشین رو روشن کرد
دنده رو عوض کرد و حرکت کرد
هانا:با توهم تهیونگ!منظورت چیه ها؟؟؟
یه ابروشو داد بالا و زیر چشمی نگاه کرد
تهیونگ:یادته اولین بار بهت چی گفتم؟
هانا:من حتی دوست ندارم ببینمت..دیگه چه برسه به حرفات(آروم و زیرلب)
تهیونگ:گفتم که من اگه عاشق بشم هرگز اون دختر رو ول نمیکنم!فکر کنم یادت باشه(نیشخند)
هانا:و البته بعدش گفتی اگه بهت خیانت کنه میکشیش!(کنایه طور)
تهیونگ:اره درسته!(پوزخند)
هانا:آم…واقعا؟(کمی نگران)
تهیونگ:..(سکوت)..هعی..متاسفانه اره!
هانا:ته..تهیونگ ن..نکن(نگران)
تهیونگ:(خنده ی بلند)مگه من دلم میاد به تو آسیب بزنم جوجووو(نیشخند_لپ هانا رو میکشه)
هانا:شیبال(زیرلب)
تهیونگ:امیدوارم زیر لب بهم فحش نداده باشی
هانا:ن..نه بابا چه فحشی(خنده ی ضایع)
تهیونگ:خب بگو ببینم چیشد که از من متنفر شدی پرنسس؟(نیشخند_کنایه ای)
هانا:از همون اولش نباید بهت نزدیک میشدم؟(لحن عصبی)
تهیونگ:اگه بهم نزدیک نمیشدی زمانی که فرار کردم میدزدیدمت و عاشق خودم میکردمت!قانع کننده بود؟
هانا:اگه عاقل بودم عاشق یه مافیای سادیسمی نمیشدم!!(کنایه ای)
تهیونگ:آااااامممم!ولی الان شدی پرنسس
هانا:من دیگه عاشقت نیستم!!(کمی داد)
تهیونگ:حست زود گذر هست عزیزم(نیشخند)
هانا:من عزیز تو نیستم!!(کمی عصبی)
تهیونگ:عزیز من نیستی؟(مظلومه الکی)اهااا پس پرنسسمی(لبخنده فیک)
هانا:الحق که روانی هستی!!
تهیونگ:اره روانی ام..روانی تو(آخرش رو اروم گفت جوری که هانا بشنوه)
دیگه ساکت شدم..انگار نمیخواد زیر بار بره،خب لعنتی دوست ندارمممم عههههه چرا ولم نمیکنیییییی
{دختریکه ی جن..}
میتونم هم در رو باز کنم خودم رو بندازم بیرون..ولی نه اینجوری که میمیرم تهش هم دوباره این غول میاد منو بلند میکنه میبره بیمارستان..یعنی الان یونگی سالمه؟ممکنه کشته باشنش؟نه باباااا اگه میخواست کاری کنه جلوی خودم میکرد
نکنه الان که رفتیم خونه منو زنده به گور کنه؟
ولی نه خودش گفت دلش نمیاد اره اره..هانااااا چی داری میگیییی جلوی طرف یکی دیگه رو بوسیدییییی
مطمئنم منو میکشه..چیکار کنممم..الان یعنی مثل قبلا باهاش رفتار کنم؟؟نهههه اینجوری که میفهمه از عمد اینکارو میکنم..ازش بپرسم؟چی میگی از طرف بپرسم منو زنده به گور میکنی یا نه؟آیششش
20min
یهو ماشین ایستاد و تهیونگ پیاده شد..سرمو گرفتم بالا،انتظار داشتم الان جلوی در عمارت باشیم..ولی اینجا کجاست؟شبیه یه کارخونه ی خراب شده هست!در ماشین باز شد و تهیونگ منو بغل کرد و رفت سمت در کارخونه..
تهیونگ:بنظرت قراره چیکار کنیم پرنسس؟
(نیشخند)
ترسیده بودم ولی خب سعی کردم خودمو قوی نشون بدم
هانا:به احتمال زیاد میخوای منو زنده به گور کنی نه؟(بیخیال)
تهیونگ:آمم..نه نه دلم نمیاد دیگه اون چشماتو نبینم (پوزخند)
سعی کردم دیگه چیزی نگم تا ببینم خودش میخواد چیکار کنه
وارد کارخونه شدیم و تمام بادیگارد ها مثل همیشه جلوش خم شدن..این مرتیکه چی داره اخههه
وارد یه راهرو شدیم که تهش یه در بود
رفتیم جلو و جلوی در ایستاد
تهیونگ:چشماتو ببند پرنسس😔
هانا:چرا دقیقا؟قراره قبرمو ببینم؟
تهیونگ:آممم نه یه سوپرایره
حوصله بحث باهاشو نداشتم برای همین چشمامو بستم..منو نشوند یه جای نرم و فکر کنم خودشم نشست کنارم..
تهیونگ:حالا چشماتو باز کن
چشمامو باز کردم که یهو…
{ لب تو لب شد که…رابرتتتتت🗣️}
چقدر عوضیه خب به تو چهههه!!من تورو نمیخواممم
هانا:د اخه بهتوچهههه(داد)من تورو دوست ندار…(جلوی دهنشو گرفت)
نه..نباید اینو میگفتمممم چراااا گفتممم…اینکه الان منو میزنه عجب غلطی کردماااا این دهن من رو گل بگیرهههه
چشماش رسما قرمز شد..رگ گردنش زد بیرون…حس میکنم الان منو میک*شه
تهیونگ:منو نمیخوای؟(جدی)
هانا:ت..تهیونگ
تهیونگ:پس چرا اون روز اومدی پیشم؟(جدی)
هانا:از دهنم پری..
تهیونگ:میخوای بری؟میخوای از من جدا بشی؟
هانا:تهی…هوففف!!اره میخوام ازت جدا بشم نمیخوامت!!خوبه الان؟
تهیونگ:اوه…انگار نمیدونی نه؟(سرش پایینه)
هانا:چی؟منظورت چیه؟
تهیونگ:مگه اینکه از روی جنازه ی من رد بشی هانا!(نیشخند_سرش رو گرفت بالا)
هانا:تهیونگ داری چی میگی؟(کمی نگران)
جواب سوالم رو نداد و ماشین رو روشن کرد
دنده رو عوض کرد و حرکت کرد
هانا:با توهم تهیونگ!منظورت چیه ها؟؟؟
یه ابروشو داد بالا و زیر چشمی نگاه کرد
تهیونگ:یادته اولین بار بهت چی گفتم؟
هانا:من حتی دوست ندارم ببینمت..دیگه چه برسه به حرفات(آروم و زیرلب)
تهیونگ:گفتم که من اگه عاشق بشم هرگز اون دختر رو ول نمیکنم!فکر کنم یادت باشه(نیشخند)
هانا:و البته بعدش گفتی اگه بهت خیانت کنه میکشیش!(کنایه طور)
تهیونگ:اره درسته!(پوزخند)
هانا:آم…واقعا؟(کمی نگران)
تهیونگ:..(سکوت)..هعی..متاسفانه اره!
هانا:ته..تهیونگ ن..نکن(نگران)
تهیونگ:(خنده ی بلند)مگه من دلم میاد به تو آسیب بزنم جوجووو(نیشخند_لپ هانا رو میکشه)
هانا:شیبال(زیرلب)
تهیونگ:امیدوارم زیر لب بهم فحش نداده باشی
هانا:ن..نه بابا چه فحشی(خنده ی ضایع)
تهیونگ:خب بگو ببینم چیشد که از من متنفر شدی پرنسس؟(نیشخند_کنایه ای)
هانا:از همون اولش نباید بهت نزدیک میشدم؟(لحن عصبی)
تهیونگ:اگه بهم نزدیک نمیشدی زمانی که فرار کردم میدزدیدمت و عاشق خودم میکردمت!قانع کننده بود؟
هانا:اگه عاقل بودم عاشق یه مافیای سادیسمی نمیشدم!!(کنایه ای)
تهیونگ:آااااامممم!ولی الان شدی پرنسس
هانا:من دیگه عاشقت نیستم!!(کمی داد)
تهیونگ:حست زود گذر هست عزیزم(نیشخند)
هانا:من عزیز تو نیستم!!(کمی عصبی)
تهیونگ:عزیز من نیستی؟(مظلومه الکی)اهااا پس پرنسسمی(لبخنده فیک)
هانا:الحق که روانی هستی!!
تهیونگ:اره روانی ام..روانی تو(آخرش رو اروم گفت جوری که هانا بشنوه)
دیگه ساکت شدم..انگار نمیخواد زیر بار بره،خب لعنتی دوست ندارمممم عههههه چرا ولم نمیکنیییییی
{دختریکه ی جن..}
میتونم هم در رو باز کنم خودم رو بندازم بیرون..ولی نه اینجوری که میمیرم تهش هم دوباره این غول میاد منو بلند میکنه میبره بیمارستان..یعنی الان یونگی سالمه؟ممکنه کشته باشنش؟نه باباااا اگه میخواست کاری کنه جلوی خودم میکرد
نکنه الان که رفتیم خونه منو زنده به گور کنه؟
ولی نه خودش گفت دلش نمیاد اره اره..هانااااا چی داری میگیییی جلوی طرف یکی دیگه رو بوسیدییییی
مطمئنم منو میکشه..چیکار کنممم..الان یعنی مثل قبلا باهاش رفتار کنم؟؟نهههه اینجوری که میفهمه از عمد اینکارو میکنم..ازش بپرسم؟چی میگی از طرف بپرسم منو زنده به گور میکنی یا نه؟آیششش
20min
یهو ماشین ایستاد و تهیونگ پیاده شد..سرمو گرفتم بالا،انتظار داشتم الان جلوی در عمارت باشیم..ولی اینجا کجاست؟شبیه یه کارخونه ی خراب شده هست!در ماشین باز شد و تهیونگ منو بغل کرد و رفت سمت در کارخونه..
تهیونگ:بنظرت قراره چیکار کنیم پرنسس؟
(نیشخند)
ترسیده بودم ولی خب سعی کردم خودمو قوی نشون بدم
هانا:به احتمال زیاد میخوای منو زنده به گور کنی نه؟(بیخیال)
تهیونگ:آمم..نه نه دلم نمیاد دیگه اون چشماتو نبینم (پوزخند)
سعی کردم دیگه چیزی نگم تا ببینم خودش میخواد چیکار کنه
وارد کارخونه شدیم و تمام بادیگارد ها مثل همیشه جلوش خم شدن..این مرتیکه چی داره اخههه
وارد یه راهرو شدیم که تهش یه در بود
رفتیم جلو و جلوی در ایستاد
تهیونگ:چشماتو ببند پرنسس😔
هانا:چرا دقیقا؟قراره قبرمو ببینم؟
تهیونگ:آممم نه یه سوپرایره
حوصله بحث باهاشو نداشتم برای همین چشمامو بستم..منو نشوند یه جای نرم و فکر کنم خودشم نشست کنارم..
تهیونگ:حالا چشماتو باز کن
چشمامو باز کردم که یهو…
- ۱۲.۵k
- ۱۷ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط